Archive for آگوست, 2010

نگراني سودي نداره

تو كامنت ها براي زيگزاگ هم تو صفحش نوشتم كه ما بي شماريم. مگه نه؟!
حالا هم كه فردا دادگاه آقاي زيپ هستش و ممكنه هر حكمي براش صادر بشه ، من مي دونم كه جاي هيچ نگراني براي خانوم زيگزاگ و همين طور ما نيستش و ما اونقدر هواي هم رو داريم كه بر فرض محال اگه بخواد چيزي پيش بياد ،‌ هممون پشت هم رو مي گيريم و هواي هم رو هم داريم.
زيگزاگ جان و آقاي زيپ نگراني بي فايدس. همه چي رو دست خدا بسپارين

2010/08/30 at 5:21 ق.ظ. 10 دیدگاه

فقط همين مي تونه آرومم كنه

اونقدر از محيط كارم متنفرم كه ديگه كار كردن برام به منزله ي شكنجه شده .
نمي دونم به جرم چه كاري خدا محيط كار به اين آشغالي رو نصيبم كرده. زير آب زن داريم در حدي كه حاضرن تو رو به چشم يه آدم دزد و كثيف و حالا هر چي نشون بدن تا خودشون سر كارشون بمونن .
دارم دنبال كار مي گردم . يه كاري كه تو محيطش آرامش داشته باشم و 4 تا آدم درس حسابي و تحصيلكرده و با فرهنگ توش وجود داشته باشه.
هر روزم سر كار اعصاب خوردي و توبيخ و توهين شنيدنه.
ديروز به حدي شده بود كه با گريه از اون جا نيم ساعت زودتر اومدم بيرون و به اون كسي كه بيشتر از همه اذيتم مي كنه گفتم من از اين جا مي رم ، ولي نمي ذارم تو يكي هم اين جا كار كني.
ولي وقتي رفتم خونه و با خودم فكر كردم گفتم كه نه!ميرم تا چشش در آد و زماني از اون جا در مي آم كه كارمند يه جاي خيلي خيلي خوب شده باشم.
آدماي بي فرهنگ تو زندگي ما آدما اونقدر زيادن كه زندگي و محيط كار رو به آدم زهر مي كنن ( نه تنها محيط كار بلكه زندگي روزمره‌)‌
ديشب كه رفتم خونه پسورد مهم ترين ايميلم عوض شده بود . با هزار زور و زحمت تونستم پسوردم رو پيدا كنم . انقدر اون كسايي كه اين كار رو كردن بي عقل و كم مغز بودن كه نمي دونستن من خودم هفت ، هشت ساله اينترنت و ايميل و همه چي دارم و هر كاري دلم بخواد مي تونم انجام بدم و اطلاعات اينترنتيم اونقدر بالا هست كه در عرض يه ساعت ، بتونم پسوردم رو پس بگيرم.

2010/08/29 at 7:42 ق.ظ. 3 دیدگاه

فيس بوك

يكي از دلبستگي هاي زندگي من اينه كه صبح به صبح بيام سر كار و بشينم توئيت هاي دختر حاجي رو بخونم . توئيت مي نويسه و يهو مي بينين تو توئيت هاش طرف رو پودر كرده .
حالا من تو فيس بوك اسمم رو عوض كردم و اسم حامد رو گذاشتم . عكسم رو هم همين طور. اون وقت اين بشر اومده و به حدي من رو پودر كرده كه خودم خجالت زده شدم :)))… دختر حاجي جان شرمنده .
اون ماچ و موچ ها رو هم نگرانش نباش. حامد زياد سر نمي زنه به فيس بوك . همچنان منم كه مي آم:)))

2010/08/25 at 4:46 ق.ظ. 3 دیدگاه

زنگ هر چیزی

می دونین چیه ؟
می گم کاش هر وسیله ای برای خودش یه زنگی داشت تا هر زمان که پیداش نمی کنیم ، بهش زنگ بزنیم و صداش از هر طرف که اومد بریم همون طرف دنبالش. مثل موبایل.

2010/08/23 at 12:45 ب.ظ. 5 دیدگاه

شرح حال

دارم مي جنگم. تو محله كارم دارم مي جنگم. دارن اذيتم مي كنن. سر به سرم مي ذارن . كارايي كه ازشون مي خوام رو برام انجام نمي دن .
فقط با هم اتاقيم هيچ نوع مشكلي كه ندارم هيچ ، تازه كلي هم با هم خوبيم.
گاهي وقتا به سرم مي زنه ديگه نيام . ولي مي آم . به كوري چشاشون. من چرا نيام ؟ خودشون نيان!
ولي خوب تو فكر كار ديگه هم هستم .
يه مدت كه ننوشتم واسه اين بود كه فيلتر شكن خوب نداشتم . آخه مديريت وبلاگم فقط با فيلتر شكن باز مي شه.
ديگه از امروز دوباره مي خوام روزانه نويسيم رو شروع كنم.
يعني چي كه من اين همه مدت ننوشتم ؟
راستي اين جا بارون مي آد شديد. البته صبح اينطوري بودا!

2010/08/22 at 7:49 ق.ظ. 7 دیدگاه


لوگو ها

جمــع دختــرونه Face Off :  رو در رو با وبلاگ نویسان